سین عزیز...
در اینکه کودک درون اینجانب خیلی قویتر از شماست شکی نیست.
پس بهتر است بجای اینکه انگشت اشاره تان به سمت دیگران باشد
و با وجود نداشته های خود,دیگران را اول زیر سوال ببرید اول
یک سوزن به خود بزنید و بعد
یک جوالدوز به دیگران!
هوای این روزای تهران من رو برد به خاطرات دور
به رامسر
و روزای بارونیش...
تراس و یک فنجان چای سبز ژاسمن...
اینروزها آنقدر مسائل گوناگونی برایم پش آمده که احساسات و هیجاناتم به شدت متغیر است.
مهمترینش اما...
رسیدن به آرزویی بس دور است!
به دوری دوران نوجوانی!
شادی بس عمیق به همراه دلهره
که نکند آنطور که می خواهم از آب در نیاید...
نکند سختی اش را تاب نیاورم...
و این منم که مدام از انرژی پر و خالی می شوم.
از ته دل خوشحال اما, همان ته دل همچنان می لرزد!
ولی در انتها...
این منم که به خود آفرین می گویم.
نمی دونم این قسمت مسافرت خوبه یا بد که وقتی برمی گردی می بینی 47 تا notification و 54 تا ایمیل داری!
اصولا بعضی از آدمها به این دنیا میان که سوژه باشن.
من نمی فهمم واقعا چه لذتی می برن؟
اصلا لذت داره؟!!!
اینکه مخصوصا اشتباههای غلطت رو چندین و چند بار واسه همه تعریف کنی و اول از همه خودت به خودت بخندی!
اینکه با کوچیک کردن خودت باعث خنده بقیه شی فقط به این دلیل که مطرح بشی!
اینکه غیبت و پشت سرگویی عادت هر روزت باشه و فحش و ناسزا هم که البته....
.
.
.
منزجر کننده هست!